CNDM (Complex Networks and Data Mining)

CNDM (Complex Networks and Data Mining)

شبکه‌های پیچیده و داده کاوی
CNDM (Complex Networks and Data Mining)

CNDM (Complex Networks and Data Mining)

شبکه‌های پیچیده و داده کاوی

ذهن ما چگونه توسط مغز ما ساخته می شود؟

Your mind is in fact an ongoing 

construction of your brain, your body, and the surrounding world


ذهن‌ شما در واقع به صورت مداوم برساخته از مغز، بدن و دنیای اطراف شماست.


«لیزا فلدمن بارت»


تقریبا بر هیچکس پوشیده نیست که ذهن‌ ما از مغز ما جدا نیست و نظریه دوالیسم دکارتی صرفا به برگی از تاریخ فلسفه و علم پیوسته است، طی یک قرن اخیر دانشمندان بر این باور بودند که جنبه هایی از ذهن از جمله آگاهی، احساسات، خاطرات و … متعلق به مکان های خاصی از مغز هستند، مانند مداری برای ترس، منطقه ای برای حافظه و غیره.

اما در سال‌های اخیر آموخته‌ایم که مغز انسان در واقع استاد فریبکاری است و تجربیات و اعمال شما عملکرد درونی آن را آشکار نمی‌ سازد. 

ذهن شما در واقع به صورت مداوم برساخته از مغز، بدن و دنیای اطراف شماست.

در هر لحظه،هنگامی که جهان اطراف را مشاهده می کنید، غرق تفکر می شوید، چیزی را احساس می کنید و یا حرکت می کنید، درک شما از همه این پدیده ها از این سه عنصر تشکیل شده است.

  

عنصر اول سیگنال هایی است که از دنیای بیرون دریافت می کنید که به آنها داده های حسی(Data Sense) گفته می شود, امواج نور وارد شبکیه چشم شما می شود تا به عنوان باغ های پر از شکوفه درختان و آسمان پرستاره تجربه شود, تغییرات فشار به حلزونی گوش و پوست شما می رسد و تبدیل به صدا و آغوش عزیزان می شود. مواد شیمیایی وارد بینی و دهان شما می شوند و به طعم شیرینی و تندی تبدیل می شوند.

عنصر دوم داده‌های حسی است که از رویدادهای درون بدن شما دریافت می شود، مانند جریان خون در رگ‌ها و شریان‌ها، انبساط و انقباض ریه‌ها و البته سر و صدا کردن معده، خوشبختانه بسیاری از این سمفونی بی صدا و خارج از آگاهی شما هستند، اگر می‌توانستید مستقیماً هر کشش و غرش درونی را احساس کنید، هرگز به چیزی خارج از پوست خود توجه نمی‌کردید.

در نهایت، عنصر سوم تجربه گذشته (Past Experience) است. بدون این  تجربه داده های حسی در اطراف و درون شما «نویز» بی معنی تلقی خواهد شد. شبیه به زمانی که با صداها و آواهای زبانی که نمی شناسید بمباران شوید! در این حالت حتی قادر نخواهید بود که تشخیص دهید هر واژه کجا تمام می شود و واژه بعدی شروع می شود. 

مغز شما از آنچه در گذشته دیده‌اید، انجام داده‌اید و یاد گرفته‌اید برای توضیح و تشریح داده‌های حسی در زمان حال، برنامه‌ریزی اقدامات بعدی و پیش‌بینی آنچه در آینده رخ خواهد داد، استفاده می‌کند. همه این افعال به صورت خودکار و ناآشکار رخ می دهند، سریعتر از یک بشکن زدن با انگشتان دست!

البته این سه عنصر ممکن است کل داستان نباشند، امکان آن است که مسیرهای دیگری نیز برای ایجاد نوع‌های دیگری از ذهن وجود داشته باشد، مثلا در یک ماشین آینده نگر!

 اما ذهن انسان توسط مغز در تعاملی بی وقفه و پیوسته با بدن و دنیای بیرون، لحظه به لحظه‌ ساخته می شود.

هنگامی که مغز شما خاطره‌ای را به یاد می آورد در واقع قطعه هایی از گذشته را بازآفرینی و بدون هیچ‌ درزی آنها یکپارچه‌سازی می کند به این فرآیند را «به خاطر آوردن» (Remembering) گفته می شود که نوعی عملیات مونتاژ است. در حقیقت این امکان وجود دارد که مغز شما در هر دفعه بیادآوری با روش‌های مختلف همان خاطره بازسازی کند(به‌طور دقیق‌تر، آنچه را که شما به عنوان خاطره یکسان تجربه می‌کنید باز می آفریند).

من در اینجا از تجربه آگاهانه‌ی به خاطر آوردن چیزی صحبت نمی کنم همانند وقتی که چهره دوست صمیمی یا شام دیشب خود را یادآوری می کنید، صحبت من در مورد فرآیند خودکار و ناخودآگاه نگاه کردن به یک شئ یا واژه(ابژه بیرونی) است که به تشخیص و شناخت این ابژه منجر می شود.


Every act of recognition is construction


هر کُنش از بازشناسی یک پدیده برسازنده است؛ شما با چشمان خود نمی بینید بلکه با مغز خود می بینید که قابل تعمیم به تمام سایر حواس شما نیز می باشد. مغز شما «داده‌های حسی» را که از محیط دریافت می کند با تجربه‌هایی که قبلاً در موقعیتی مشابه با اهدافی مشابه داشته‌، مقایسه می‌کند. این مقایسه‌ها همه حواس شما را به یکباره با هم در می آمیزد، ساخت و درآمیختن به یکباره همه احساس‌ها توسط مغز  موجب بازنمایی آنها به عنوان الگوهای اصلی فعالیت عصبی(Grand patterns of Neural Activity) می شود که شما را قادر می‌سازد دنیای اطرافتان را تجربه و درک کنید.

مغزها همچنین ظرفیت شگفت انگیزی برای ترکیب قطعه‌هایی از گذشته به روش‌هایی بدیع دارند, آنها صرفاً محتواهای قدیمی را بازیابی نمی کنند بلکه محتوای جدید نیز تولید می کنند. به همین دلیل می‌توانید از پدیده هایی  که قبلاً هرگز با آن‌ها برخورد نداشته اید نیز شناخت پیدا کنید، مثلا تشخیص و شناخت تصویر یک اسب بالدار با بال‌هایی از جنس پر!

 احتمالاً شما هرگز با یک «پگاسوس» در زندگی واقعی مواجه نشده‌اید(اسب بالدار جاودانی که در اسطوره های یونان باستان آمده است) ولی همانند یونانیان باستان، در اولین مواجه با تابلوی «پگاسوس» سریعا متوجه خواهید شد که پگاسوس چیست، زیراکه مغز شما به صورت معجزه‌آسایی می تواند ایده های آشنا مانند "اسب" و "پرنده" و "پرواز" را در قالب یک تصویر ذهنی منسجم مونتاژ نماید.

مغز شما همچنین قادر است عملکردهای جدیدی را که بخشی از ماهیت فیزیکی یک ابژه آشنا نیستند را به آن ابژه تحمیل کند. 

به تصویر زیر نگاه کنید، تصویر یک «پَر» پرنده است؛ کامپیوترهای امروزی با استفاده الگوریتم یادگیری ماشین(Machine Learning) می توانند تشخیص دهند این شئ در طبقه بندی «پر» پرندگان قرار می گیرد ولی مغز انسان در فرایندی متفاوت این تشخیص را می دهد. اگر این شئ را روی زمین در جنگل پیدا کنید مطمئنا برای شما پر یک پرنده است ولی برای یک نویسنده در قرن هجدهم همین شئ می تواند یک قلم بوده باشد یا برای یک جنگجوی متعلق به قبیله «شایان» نماد افتخار بوده است، به همین ترتیب برای کودکی که وانمود می کند یک مامور مخفی است می تواند یک سیبیل جعلی برای تغییر چهره‌اش باشد.

 مغز شما ابژه‌ها را تنها بر اساس ویژگی های فیزیکی آنها، بلکه بر اساس کاربرد و عملکرد آنها (نحوه استفاده از این اشیاء) طبقه بندی می کند، این اتفاقی است که برای شما با هر بار نگاه کردن به چهره‌ اشخاص معروف روی اسکناسها رخ می دهد، اسکناسهایی که می توانند با کالاهای مادی یا خدمات مبادله شوند.

اینکه مغز ما چگونه داده های حسی مرتبط را تشخیص داده و «نویز»ها را از «سیگنال»ها جداسازی می کند، ارزش خود نیز یک مفهوم انتزاعی است، یکی دیگر از ویژگی‌های  برساخته ذهن ماست!
ارزش یک مفهوم ذاتی داده های حسی منبعث شده از جهان بیرونی نیست که به صورت مستقل قابل تشخیص و ارزشگذاری ذاتی باشد. ارزش اطلاعات(داده های حسی) دریافتی خصیصه‌ای است وابسته و مرتبط به وضعیت ارگانیسمی(موجود زنده) که آنها را حس می کند. اهمیت ارزش را به بهترین وجه می توان در کانتکست اکولوژیک جستجو کرد، یک شکارچی را فرض کنید که در حین پرسه زدن در جنگل اشکالی مبهم را در دوردست می‌بیند. آیا این اشکال مبهم برای او ارزش غذایی دارد یا نه می تواند آنها را نادیده بگیرد؟ ایا  پیگیری آنها ارزش صرف ‌کردن انرژی را دارد؟ پاسخ این پرسش ها تا حدودی به وضعیت بدن این شکارچی بستگی دارد: اگر گرسنه نباشد اشکال تار و مبهم دارای ارزش کمتری خواهند بود. همچنین به پیش‌بینی مغز این شکارچی نیز وابسته است که آن شکل مبهم تهدیدی به شمار می رود!
انسانهای امروزی به طور معمول برای تهیه مواد غذای به بازار می روند البته جدا از مواردی که برای گشت و گذار به این بازارها می روند، این فرآیند تخمین ارزش همواره در مورد هر کاری که شما در زندگی انجام می دهید صدق می کند، آیا شخصی که به شما نزدیک می شود دوست است یا دشمن؟ آیا آن فیلم جدید ارزش دیدن دارد؟ آیا باید یک ساعت بیشتر کار کنید یا با دوستان خود به کافه بروید، یا شاید فقط بهتره کمی استراحت کنید یا بخوابید؟ هر گزینه پیش رو یک برنامه برای اقدام است و هر برنامه خود برآوردی از ارزش است.
همان مدار مغزی که در تخمین ارزش دخیل است، پایه‌ای‌ترین حس ما را نیز در ما بوجود می آورد، که شما آن را خلق (Mood )خود می‌دانید و دانشمندان آن را واکنش احساسی یا عاطفی (Affect) می‌نامند. واکنش ها یا احساسات عاطفی ساده هستند: احساس خوشایند، احساس ناخوشایند، احساس کار کردن، احساس آرامش و …، البته این احساسات عاطفی با هیجانات(Emotions) متفاوت هستند (هیجانات در دسته بندی سازه‌های پیچیده تری قرار می گیرند) در واقع Affect  فقط نتیجه گیری و باور سریع مغز شما در مورد وضعیت متابولیسم بدن شما است، همانند یک بارومتر که کمیت‌ها را اندازه گیری می کند. انسانها با اعتماد به Affect خود داده های حسی را ارزیابی کرده تا ارزش آنها را تعیین کنند، به عنوان مثال شما احساس می‌کنید که آیا همین نوشتار ارزش مطالعه دارد یا نه صرفا یک دلنوشته است، البته اگر تا همین بخش از این متن، انرژی خود را صرف خواندن آن کرده‌اید پس برای شما ارزش داشته است.

مغزها برای کنترل بدن تکامل یافته اند. در طی فرایند تکامل، بسیاری از جانوران به جثه‌های بزرگ‌تر با سیستم‌های داخلی پیچیده‌‌تری رسیده اند که نیاز به هماهنگی و کنترل بیشتری دارند. مغز به نوعی یک مرکز فرماندهی برای کنترل و هماهنگی این سیستم هاست. مغز ما منابع ضروری مانند آب، نمک، گلوکز و اکسیژن را در مکان و زمانی که مورد نیاز است جابجا می کند، این فرایند تنظیم، آلوستاز (Allostasis) نامیده می شود. این فرایند شامل پیش بینی نیازهای بدن و تلاش برای برآورده کردن آنها حتی قبل از ظهور این نیازهاست. اگر مغز شما این فرایند را به خوبی از طریق آلوستاز انجام دهد، آنگاه سیستم‌های درون بدن شما به منابع مورد نیاز خود خواهند رسید.
برای انجام عمل مهم بالانس کردن متابولیسم بدن(الوستاز)، مغز نیازمند حفظ و نگهداری یک مدل از بدن شما در جهان است. این مدل شامل فعالیت هایی خوداگاه مانند آنچه می بینید، به آن فکر می کنید، احساس می کنید یا اعمالی مثل راه رفتن که بدون فکر کردن آنها را انجام می دهید و فعالیتهای ناخودآگاه خارج از آگاهی شما می باشد.
به عنوان مثال فرایند تنطیم دمای بدن را در نظر بگیرید، مغز دائما دمای بدن شما را مدل می کند. تاثیر این مدل بر خودآگاه همان احساس شما از گرم یا سرد بودن است، احساس گرما شما را به رفتن به سمت سایه یا تهیه نوشیدنی خنک فرمان می دهد که علیرغم اگاهی به این احساس گاهی شما صورت اتوماتیک این اعمال را انجام می دهید، همزمان بخش ناخودآگاه بر فرایندهایی مانند تغییر جریان خون و باز کردن منافذ پوست نظارت می کند. 
مغز شما در هر لحظه حدس می‌زند (بر اساس تجربیات گذشته و داده‌های حسی) چه اتفاقی ممکن است در داخل و خارج بدن شما بیفتد، با مدیریت منابع مقدار مورد نیاز از این منابع را به بخش های مختلف می رساند، برنامه راه‌اندازی اقدامات شما را مدیریت می‌کند، ایجاد کننده احساسات درونی شماست. مغز شما این مدل برساخته را به صورت مداوم به روزرسانی می کند.
این مدل همان ذهن شماست که  آلوستاز در هسته آن قرار دارد. 
در واقع مغز شما برای فکر کردن، احساس کردن و تماشا کردن تکامل نیافته است، برای تنظیم بدن شما تکامل یافته است. افکار، احساسات، حواس و سایر ظرفیت های ذهنی شما پیامدهای این تنظیم هستند.
از آنجا که آلوستاز برای انجام هر کاری و هر آنچه حس می کنید اساسی است فرض کنید در صورت نداشتن بدن چه اتفاقی رخ می داد! آیا با توجه به این مکانیزم تنظیم مغز بدون تن معنی می دهد؟
مغز متولد شده در یک کوزه یا خمره هیچ سیستم بدنی برای تنظیم نخواهد داشت، مغز بدون تن هیچ حس بدنی برای معنا ندارد، نمی تواند ارزش بسازد یا تأثیری بگذارد، بنابراین مغز بدون ‌تن، ذهن هم نخواهد داشت. من نمی گویم که یک ذهن به یک بدن واقعی از گوشت و خون نیاز دارد، ادعای من این است که نظارت و هماهنگی کارآمد در یک جهانی که همیشه در حال تغییر است، نیازمند جسمی شبیه یک بدن پر از سیستمهای درونی آن است. 
بدن شما بخشی از ذهن شماست – نه به روشی مبهم و استعاری، بلکه به روشی بسیار واقعی که به مغز متصل می شود.
پندارها و رویاهای شما، احساسات شما، حتی تجربه حال حاضر که شما واژه های این متن را می خوانید، پیامدهای یک مأموریت مرکزی برای زنده نگه داشتن و بقای شما هستند که بدن شما را با ساختن دسته بندی های خاص تنظیم می کند. البته شما هرگز ذهن خود را به این شکل تجربه نمی کنید، همه این اتفاقات در درون جمجمه شما رقم می خورند.


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد